حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

حمید وبازی های جدیدش

  یه روزخونه ی مادر جون که بودیم باران هم اومد اونجا یه عروسک اورده بود که خودش بهش میگفت لی لا .انقدر به اون عروسک ذوق میکردی که نگو اما باران جیغ ودادکه نه لی لامن.خلاصه یه روز خونمون این عروسک رو بهت دادم تا باهاش بازی کنی اولش که میخوردیش بعد هم پاپیونشو کندی ولباسشو دراوردی پستونکشو کندی در آخرهم پرتش کردی یه گوشه ههههههه   برای دیدن عکسها برو به ادامه مطلب...   تازه یه روزم خوابوندمت رفتم توی آشپزخونه بعد چند دقیقه بیدار شدی منم محلت نگذاشتم دیدم خبری ازگریه نشد از توی آشپزخونه نگاه کردم دیدم لب تاب وکه ازروی میز گذاشتم زمین یادم رفت بزارم سر جاش آقا هم رفته سروق...
6 دی 1391

یلدای 91 البته باتاخیر

روز پنجشنبه صبح ستایش دختر خاله اومد خونمون تا غروب اونجا بود وهمون شب که به اصطلاح شب یلدابود ما خونه ی عمه جون سمیه مهمون بودیم .خلاصه از اون روز تا به دیروز ما خونه ی مادر جون تشریفمونو داشتیم تا به الان که در خدمت شما هستیم این بود ماجرای تاخیر ما...   عکسهای شب یلدا البته باران خانم مگه میزاشت   حمید تو بغل باباش... حمید وباران تواستخر بادی...     اینجا خونه ی مادر جون موقع غذا دادن به حمید قاشق به دهن گوشی به دست...     اینجا هم موقع صبحانه داشتم بهت زرده تخم مرغ میدادم که یه دفعه حمله کردی به به سفره ویه تیکه ن...
4 دی 1391